" مشروطيت "
« ان الحكم الا لله »( 1 ) .
در دو شب گذشته به دو جريان فكری كه در تاريخ اسلام رخ داده و هر دو
جريان جمود آميز بوده است ، اشاره كرديم . يكی از اين دو جريان ، جريان
خوارج بود . خوارج مظهر جمود فكری در عصر خودشان بودند . پيدايش خوارج
به دنبال اين فكر بود كه گفتند حكميت حكم برای اينكه خليفه را تعيين
بكند ، اينكه حكم ، حكم بكند ميان دو نفر كه مدعی خلافت هستند ، برخلاف
اسلام است زيرا قرآن فرموده است : « ان الحكم الا لله »و خودشان كه
ابتدا اين كار را كرده بودند ، خودشان را تخطئه كردند و حضرت امير را هم
كه به اجبار وادار به اين كار كرده بودند ، تخطئه كردند و گفتند اين كار
كفر بوده است ، ما توبه كرديم تو هم توبه كن . حضرت فرمود اين كار خطا
بود و منشأ اين خطا شما بوديد نه من ، ولی به هر حال كفر نبود و من خطائی
مرتكب نشدهام .
پاورقی :
1 - سوره انعام ، آيه . 57
جريان ديگر جريان اخباريگری است . اين دو جريان خيلی شبيه يكديگر
هستند . راجع به اخباريگری عرض كردم كه خيلی تفاوتها ميان روش اخباريين
و روش مجتهدين است ولی اگر بخواهيم اساس را به دست بياوريم كه روح
اخباريگری چيست ، میبينيم روح اخباريگری را جمود تشكيل داده است . جمود
اين است كه میگويد اجتهاد كه اظهار نظر است ، تفكر است ، تجزيه و
تحليل است و به عبارت ديگر عقل را در دين دخالت دادن است ، درست
نيست . و گفتند قرآن هم برای فهميدن نيست ، ما حق نداريم مستقيما به
قرآن مراجعه كنيم ، آن برای ائمه است و ما بايد به اخبار و روايات
مراجعه كنيم .
جريان ديگری هم هست كه مربوط به زمان خودمان است و آن ، جريان
مشروطيت است . مشروطيت كه به ايران آمد اگر تاريخش را خوانده باشيد
مردم ايران را به دو قسم منقسم كرد . گروهی طرفدار استبداد و گروهی
طرفدار مشروطيت . هم سياسيون منقسم شدند و هم روحانيون ، آنهم روحانيون
بزرگ . عدهای حامی مشروطيت شدند و سخت از آن حمايت كردند و عدهای
ديگر با مشروطيت مخالفت كردند بطوری كه مخصوصا مخالفين درهر جا كه
بودند ، در حوزههای علميه ، فضلا ، مدرسين و طلابی را كه طرفدار مشروطيت
بودند از خود نمیدانستند يعنی اگر میفهميدند فلان شخص طرفدار مشروطيت
است ، به هيچ وجه به او شهريه نمیدادند . كم كم كار به جائی رسيد كه هر
دسته ، دسته ديگر را تكفير و تفسيق میكردند و واقعا فتنه بزرگی در دنيای
روحانيت بوجود آمد چون موضوع اينجور نبود كه مثلا سياسيون
مملكت طرفدار يك فكر باشند و روحانيون ، همه طرفدار فكر ديگر ، بلكه
خود روحانيون منقسم به دو دسته شدند ، بعضی طرفدار مشروطيت و بعضی
مخالف . دراينجا من قبل از اينكه مطلب را شروع بكنم نكتهای را تذكر
میدهم :
در جريان مشروطيت دو مطلب است كه ما به يكی از آنها كار نداريم و
روی ديگری بحث میكنيم . يكی اينست كه از نظر اجتماعی و سياسی چه عواملی
در ايجاد مشروطيت ايران دخالت داشت و چه عواملی ( عوامل سياسی خارجی )
مخالف بود ؟ بطور قطع سياستهای بزرگ امروز دنيا روی مشروطيت و استبداد
نظر داشتند يعنی يكی از سياستهای بزرگ امروز دنيا طرفدار مشروطيت بود و
كوشش میكرد مشروطيت در ايران ايجاد بشود و يك سياست بزرگ ديگر دنيا
از استبداد حمايت میكرد و كوشش میكرد كه جلوی مشروطيت را بگيرد . چرا
؟ برای اينكه آنكه طرفدار مشروطيت بود میخواست بعد از مشروطيت سياست
خودش را بر ايران تحميل بكند كما اينكه همين كار را كرد و آنكه مخالف
بود نفوذی داشت و میخواست جلوی نفوذ رقيب را بگيرد . بنابراين اگر
كسانی با مشروطيت مخالف بودند از اين نظر بود كه دستهای خارجی را
میديدند و میدانستند و پيش بينی میكردند كه منظور ، مشروطيت واقعی
نيست بلكه يك سياست خارجی ديگری در كار است . يا اگر كسی مخالف
استبداد بود ، از آن جهت بود كه آن سياستهائی را كه طرفدار استبداد
بودند میشناخت و ضررهای سياست آنها را میدانست . ( روسها طرفدار
استبداد بودند و انگليسها طرفدار مشروطيت ) .
مرد بزرگی مثل مرحوم آخوند خراسانی سخت حامی مشروطيت بود و واقعا اين
مقدار كه بنده تحقيق كردهام مرحوم آخوند خراسانی يكی از بزرگان علمای
شيعه بوده است و میشود گفت در دنيای شيعه مدرسی به خوبی مرحوم آخوند
نيامده است . حوزه درس هزار و دويست نفری داشته است و شايد سيصد نفر
مجتهد مسلم پای درس اين مرد مینشسته است و ايشان فوق العاده مرد با
ايمان و با تقوائی بوده است . در اينكه اين مرد منتهای حسن نيت را
داشته است شكی نيست . حالا اگر كسی گفت من با مشروطيت مخالفم معنايش
اين نيست كه العياذبالله مرحوم آخوند را تخطئه میكند . از آن طرف در
رأس مخالفين يك فقيه بسيار بزرگی بوده است مثل مرحوم آقا سيدكاظم يزدی
كه در فقاهت كم نظير بوده است . اگر كسی با استبداد مخالف و طرفدار
مشروطيت باشد ، معنايش اين نيست كه مرحوم يزدی را تخطئه میكند . شايد
مرحوم يزدی كه مخالف با مشروطيت بود میدانست كه دستهای خارجی دخالت
دارد و بعد هم چنين و چنان میشود . بنابراين بحث تصويب يا تخطئه علمای
بزرگ نيست ، چون موضوع يك جهت ندارد . اگر موضوع مشروطيت و استبداد
يك مسأله علمی بود ، يك حرفی بود . مسألهای بوده كه عوامل زيادی در آن
دخالت داشته است . ما از اينكه كدام دست سياست چه دخالتی داشته است
صرف نظر میكنيم و با مخالف و موافق كاری نداريم . قرائن هم نشان میدهد
كسانی كه مخالف با مشروطيت بودند میگفتند اين مشروطيت كه میخواهد
بيايد غير از آن مشروطيتی است كه دارند صحبتش را میكنند ، مشروطه
مشروعه به اصطلاح
نيست و نخواهد آمد ، مانند مرحوم شيخ فضل الله نوری .
به هر حال يك همچه جريانی بوجود آمد و چه حوادث تلخ و خونينی به وجود
آورد . مجتهدين كشته شدند ، مردی مانند آقا شيخ فضل الله نوری به دار زده
شد . اين يك امر كوچكی نيست . مرحوم نوری مرد بزرگی بود ، مجتهد مسلم و
تا حدودی كه شنيدهايم مرد بسيار پاك و با تقوا و عادلی بود ، مجتهد مسلم
العداله و عادل مسلم الاجتهاد بود . ما مطلب را از يك زاويه بالخصوصی
میخواهيم مطالعه بكنيم يعنی آن را تفكيك میكنيم از عوامل خارجی و از اين
جهت كه آيا ايران آن روز مستعد مشروطيت بود يا نبود . فرض میكنيم يك
جائی را غير از مملكت خودمان ، غير از زمان خودمان ، يعنی فرض میكنيم
يك كشور اسلامی را كه در آن مردم مستعد هستند يعنی میفهمند كه مشروطيت
يعنی چه ، چون در آن موقع اغلب مردم نمیدانستند كه مشروطيت چيست .
میآمدند در خانه مردم میگفتند آيا میدانيد مشروطيت چيست ؟ اگر مملكت
مشروطه بشود نانهای سنگك بزرگ با كباب به خانه شما میآورند . يك مرد
ساده لوحی میگفت عجب ! مشروطه يعنی شما میخواهيد مشروطه خانم را
بياوريد اينجا و او را پادشاه كنيد . و از اين جريانها زياد بوده است كه
نه آن كسی كه به نفع مشروطيت مبارزه میكرد میفهميد چه میگويد و نه آن
كسی كه به نفع استبداد كار میكرد میفهميد دنبال چه میرود . مستعدنبودن
ملت يعنی اينكه نمیفهميد . ما میخواهيم فرض كنيم يك كشوری را كه
مردمش میفهمند . همچنين فرض كنيم كه عوامل خارجی
وجود ندارد ، سوء نيتی در كار نيست . آيا مشروطيت با قانون اسلام انطباق
دارد يا نه ؟ اين يكی از آن مسائلی است كه تا ما آن را بررسی نكنيم ، آن
جريان جمود و جهالتی كه عرض كرديم كاملا حلاجی نمیشود .
بعضیها از همين نظر مجرد ، قطع نظر از عوامل خارجی میگويند مشروطيت بر
خلاف دين اسلام است يعنی دين اسلام با مشروطيت سازگار نيست . ناچار بايد
بگويند با استبداد سازگار است يا لااقل بايد بگويند با استبداد سازگارتر
است . چرا ؟ تا تعريف نشود كه مشروطيت چيست نمیشود بحث كرد . معنای
مشروطيت اينست كه مملكت احتياج دارد به يك سلسله تصميمات ، يعنی
مملكت احتياج دارد به حكومت يعنی دستگاهی كه مجموعا امر مملكت را
اداره بكند ، چنانكه يك مؤسسه فرهنگی يا يك شركت تجارتی احتياج به
مدير يا هيئت مديره دارد . حرف اول اينست كه هر مملكتی احتياج به جمعی
دارد كه اداره كننده مملكت باشند . اگر ما گفتيم خير اساسا وجود مدير يا
هيئت مديره خطا است و نبايد باشند ، هم مشروطيت را رد كردهايم و هم
استبداد را ، چون استبداد معنايش اينست كه يك فرد حكومت میكند .
مشروطيت شكل ديگر است . پس استبدادش غلط است ، مشروطيتش هم غلط
است . اگر بگوئيم چرا ؟ میگويند مملكت همينقدر كه دين داشته باشد ، دين
بی نياز میكند مردم را از اينكه حكومت داشته باشند . اين همان حرفی است
كه اتفاقا خوارج میگفتند . خوارج میگفتند : لا حكم الا لله . در نهج البلاغه
، حضرت علی ( ع ) در مورد اين سخن میفرمايد :
« كلمه حق يراد بها الباطل » ( 1 ) اين حرف درستی است اما اينجور كه
اينها قصد میكنند غلط است . « لا حكم الا لله » ( 2 ) حكم از ناحيه خدا
بايد باشد ، حرف درستی است اما اينها اين حرف درست را در مورد غلط به
كار میبرند : « و لكن هؤلاء يقولون : لا امره الا لله » ( 3 ) يعنی اميری
مردم بايد با خدا باشد . اينكه نمیشود . « و لابد للناس من امير بر او
فاجر » ( 4 ) مردم احتياج به امير و حاكم دارند حالا يا خوب باشد يا بد ،
يعنی در درجه اول بايد خوب باشد و در درجه دوم بد بودنش از نبودنش
بهتر است . يعنی وجود قانون ولو قانون دينی ، مقنع و كفايت كننده از
اينكه مردم حكومت داشته باشند نيست . ولهذا مسأله خلافت را ، هم ما
شيعهها و هم سنيها هر دو قبول داريم . حتی خوارج هم ابتدا گفتند كه
احتياج به خليفه ندارند ولی بعد خودشان آمدند با يك خليفه بيعت كردند .
پس شيعه و سنی در اين جهت اتفاق دارند كه دين داشتن معنايش اين نيست
كه حالا كه دين داريم پس ديگر حكومت لازم نيست . هر دو میگويند حكومت
میخواهيم منتها در حكومت بعد از پيغمبر سنيها از يك راه رفتند ولی
شيعهها گفتند كسی لايق است كه پيغمبر او را تعيين كرده باشد .
فرض دوم اينست : حالا كه ما احتياج به حكومت داريم آيا احتياج داريم
به اينكه به يك تعبير يكعده تصميم بگيرند و ديگران اجرا بكنند يا نه ،
همان كسی كه تصميم میگيرد ، اجرا هم بكند ؟ استبداد معنايش اينست كه
همان كسی كه تصميم
پاورقی :
1 - 4 - نهج البلاغه ، خطبه . 40
میگيرد اجرا هم بكند . مشروطه معنايش اينست كه يكعده تصميم بگيرند و
عده ديگر اجرا بكنند و بايد آنهائی كه تصميم میگيرند خود مردم انتخابشان
كرده باشند . نمايندگان مردم تصميم بگيرند ، هيئت دولت اجرا بكند . و
تازه هيئت دولت را هم بايد نمايندگان تعيين كرده باشند تا در نتيجه همه
چيز را مردم تعيين كرده باشند و در واقع مردم خودشان برخودشان حكومت
كرده باشند . ولی مخالفين مشروطه میگفتند خير ، شما اينجا مغالطه میكنيد
و میگوئيد معنای استبداد اينست كه يك نفر تصميم بگيرد و او هم اجرا
بكند و معنای مشروطيت اينست كه نمايندگان مردم تصميم بگيرند و هيأت
دولت اجرا بكند . اينجا صرف تصميم نيست ، اگر صرف تصميم بود ما
مخالف نبوديم ، و راست هم میگفتند . میگفتند اگر مشروطيت اينطور بود
كه مردم نمايندگان را انتخاب میكردند كه نمايندگان قوه مجريه را انتخاب
بكنند ، و نيز نمايندگان تصميم بگيرند ، هيأت دولت هم اجرا بكند ولی
اين تصميم برای اين باشد كه ببينند قانون خدا چه گفته است و قانون ديگر
وضع نكنند ، هر چه قانون خدا گفته است مطابق آن تصميم بگيرند و دولت را
موظف به اجرای آن بكنند ، خوب بود اما مشروطيت كه اين نيست . شما يك
كلمه قشنگی را به كار میبريد برای اغفال ما . مشروطيت معنايش اينست كه
ملت نمايندگان را انتخاب بكند و نمايندگان تصميم بگيرند . كلمه قشنگی
است ولی عين حقيقت نيست . نمايندگان قانون وضع كنند ، تصميم بگيرند نه
اينست كه مطابق قوانين الهی تصميم بگيرند و قانون وضع كنند كه هيأت
دولت اجرا بكند . باز در اينجا منطق مستبدين منطق مشروطيين را
شكست میدهد . اما باز مشروطيين جوابی دارند كه در مقابل آن ، جواب
ديگری وجود ندارد .
میگويند ما قبول داريم كه مشروطيت كه میگوئيم نمايندگان مردم تصميم
بگيرند معنايش اين نيست كه مجتهدی كه میخواهد استنباط احكام بكند ببيند
قانون خدا چيست ، عين همان قانون را به دولت ابلاغ بكند و دولت هم اجرا
بكند . ما هم قبول داريم كه اينجور نيست . نمايندگان مردم قانون وضع
میكنند ولی مگر هر قانون وضع كردنی ممنوع است ؟ نه ، ما يك قانونی
داريم به نام قانون دين . دين تكليف مردم را برای همه زمانها روشن كرده
است ، قوانين كلی بيان كرده است . ولی موارد جزئیای پيش میآيد كه در
آن موارد مردم حق دارند با توجه به قانون كلی الهی قانون وضع بكنند .
لهذا ما میگوئيم قانون اساسی داريم . در قانون اساسی ما قطعی و مسلم شده
است كه يك هيئتی كه از پنج نفر كمتر نباشد و افراد آن مجتهد باشند و
عارف به مقتضيات زمان هم باشند ، بايد ناظر باشند كه قوانينی كه مجلس
طرح میكند انطباق با قوانين اسلامی داشته باشد . قانونی كه وضع میكنند اگر
خلاف قانون اساسی بود جلويش را بگيرند و اگر موافق بود نه . و مثال ذكر
میكنند ، میگويند معنای قانون اسلامی و قانون دينی اين نيست كه در تمام
جزئيات زندگی مردم ، مردم بايد بروند ببينند كه در قرآن يا سنت اين حكم
چگونه بيان شده است . مثلا فرض كنيد اوضاع شهرها تغيير میكند ، وسائل
نقليه جديدی به كار میآيد ، مردم احتياج دارند قوانينی داشته باشند كه آن
قوانين وضع رانندگی را منظم بكند چون اگر بنا بشود رانندگی قانون نداشته
باشد ، هر آن ، هزارها تصادف رخ میدهد ، بايد قانون داشته باشد . اينها
جزء اموری است كه اسلام آنها را به خود مردم تفويض كرده است ، نظير
اينست كه پدر در داخل خانواده خودش حق دارد يك سلسله مقررات وضع بكند
. قانون خدا اينست كه خدا گفته پدر رئيس خانواده است و همه بايد امر
او را اطاعت بكنند . قانون ديگر اينست كه پدر حق حكومت دارد ولی حق
تحكم ندارد ، رئيس خانواده است ، حق دارد در حدود مصالح خانوادگی امر و
نهی بكند ولی حق زورگوئی ندارد يعنی حق ندارد كه برخلاف مصالح خانوادگی
رفتار بكند . اما آيا خدا در مورد امور جزئی داخل خانواده هم قانون وضع
كرده است كه مثلا پدر اين كار را بكند و آن كار را نكند ؟ نه ، خدا
میگويد ای پسرها از پدرانتان اطاعت بكنيد و ای پدرها عادلانه با افراد
خانواده رفتار بكنيد .
مثال ديگر : از قديم در حمامها ، حماميها برای خودشان قانون وضع
كردهاند كه وقتی میخواهيد داخل خزانه بشويد اين كار را بكنيد . آيا حمامی
حق دارد برای داخل حمامش قانون وضع بكند يا بايد بگوئيم لاحكم الالله
قانون را بايد خدا وضع بكند ، پس حمامی در داخل حمامش هم نمیتواند
قانون وضع بكند . بله قانون را بايد خدا وضع بكند ، خدا میگويد اگر كسی
رئيس يك مؤسسهای بود حق دارد برطبق مصالح خودش برای آن مؤسسه مقررات
عاقلانهای وضع بكند ، بر مردم ديگر هم لازم است كه آن مقررات را اطاعت
بكنند .
اينها در امور جزئی است . اما در امور كلی ، همانطور كه گفتيم هر
مملكتی احتياج به مدير يا هيأت مديرهای دارد . اينكه آن
هيأت مديره بخواهند قوانينی را در مقابل قوانين خدا وضع كنند مثل اينكه
خدا گفته است اختيار طلاق با مرد است و قانون ، اختيار طلاق را به زن
بدهد ، درست نيست . اما اينها در حدودی كه تكليف اقتضا میكند حق دارند
مقرراتی را وضع بكنند كه در واقع وضع قانون جزئی است كه با قانون كلی
الهی تطبيق بكند . بله اگر بخواهند به آن يك اختيار وضع قانون بدهند
بطوری كه قوانين الهی را در نظر نگيرد ، صحيح نيست ، ولی با در نظر
گرفتن قانون الهی ، وضع قانون برای موضوعات جزئی مانعی ندارد . مثلا
قانونی وضع میكنند كه آيا محصل به خارج بفرستيم يا نه ؟ اين ، چيزی نيست
كه حكمش در اسلام بيان شده باشد ولی قرآن يك اصول كلی ذكر كرده است .
مثلا در باب علم از آنجهت كه علم است بيان شده است كه آيا علم را اگر
در دست غير مسلمان ديديم میتوانيم بگيريم يا نه ؟ در اين مورد يك حديث
نيست بلكه دهها حديث است كه میگويد بگير : « الحكمه ضاله المؤمن »
حكمت گمشده مؤمن است « يأخذها اينما وجدها » هر جا آن را ببيند میگيرد
. در بعضی جاها تصريح دارد كه حكمت را هر جا ديديد بگيريد « و لو من
مشرك » ( 1 ) اگر چه در دست كافر باشد . اينجا تكليف معين است . آن
وقت موضوعات ديگری پيش میآيد . مثلا فرض كنيد ما وقتی محصل به خارج
میفرستيم ، آنجا گمراه میشوند . اينجا بايد ديد علت گمراه شدنشان چيست
؟ " طنطاوی " در تفسيرش میگويد : يك وقتی با عدهای از
پاورقی :
1 - نهج البلاغه ، حكمت 80 ( قريب به اين عبارت ) .
شاگردان عرب كه گويا مصری بودند ، سروكله میزدم . يك روز رفته بوديم
بيرون ، زمستان بود و هوا خيلی سرد بود و يخ نسبتا ضخيمی بسته شده بود .
يكوقت ديدم در اين هوای سرد ، اين دانشجويان دستها را بالا زدند ، يخها
را شكستند و در آن آب سرد اول دستشان را شستند ، بعد صورتشان را و بعد
اين دست و آن دست ، و دستی به سركشيدند و پاها را هم شستند و بعد هم
ايستادند به انجام دادن يك عملی كه عبادتشان بود . . . بعد گفت : ای
وای ! اينها آمدهاند علم ما را بگيرند ، دين خودشان را هم حفظ كردهاند .
اينها يك حساب ديگری است .
اگر بشر حتی اين مقدار هم حق وضع قانون در مسائل جزئی را نداشته باشد ،
اين ديگر جمود است و درست مثل حرف اخباريين است كه میگويند : " ما
احتياج به مجتهد نداريم و به اخبار مراجعه میكنيم " . در اخبار كليات
مسائل بيان شده است و مجتهد بايد فكرش را به كار بياندازد و به همان
نحو در مسائل جزئی حكم بدهد .
پس اگر هيأت مديرهای بخواهند برای خودشان نظامنامهای طبق قوانين كلی
وضع بكنند ، اين ، از نظر ما اشكالی ندارد ( 1 ) .
پاورقی :
1 - [ خواننده محترم توجه دارد كه در اين بحث ، منظور از مشروطيت ،
نظامی حكومتی است كه دارای مجلس قانونگزاری است ، نه مشروطه سلطنتی ].
نظرات شما عزیزان: